این اثر در ژانر رمانهای تاریخی طبقه بندی می شود و به موضوع کتاب میپردازد.
این اثر نگاهی به واقعه تاریخی دارد و رمان سعی کرده ارزشگذاری به کتاب توسط ایرانیان را زیر ذرهبین قرار دهد. اینکه چقدر در طول تاریخ ما ایرانیان کتاب را مورد توجه قرار داده اند.
دربخشی از کتاب می خوانیم:
رها نکردم بقچه را. با اینکه کتاب مزخرفی بود ولی ذهنم را به خودش مشغول کرده بود. این کتاب بیشباهت به گنجنامه نیست و اگر نبود این طور به خاطرش آدم نمیکشتند و مقتول یا هرکس دیگر این کتاب را داخل صندوق زیر خاک نمیکرد. اصلاً گنجنامه هم که نبود، این چیزی بود که جانم را بالایش گذاشته بودم. اصلاً برای خودش نسخهٔ دستنویس قابل ارجی به شمار میرفت. چرا مزخرف باشد؟ کتاب بود و من کتاب را کی رها کردهام؟ از طفولیت به بوی ورق مست میشدم و کاغذ را دست میکشیدم و به صورت میبردم و حروف و کلمات را میبوسیدم.
هنوز کاغذ حنایی سمرقندی، نبضم را به شماره میاندازد و رگ جنونم را پر از خون میکند. کاغذ ختایی را به شامه میدهم و سینهام پر میشود از رایحهٔ گل سرخ و نسترن. از نظارهٔ کاغذ نخودی، سیر نمیشوم. کاغذ خانبالغ نشئهام میکند و حکم تریاک را دارد برایم. کاغذ اصفهانی را به چشمانم میگذارم و بیتاب میشوم. دوست دارم با کاغذ ضخیم دولتآبادیِ آبدیده بخوابم و مغازله کنم. هر بار در خلوت، کاغذ فرنگی آهارمهره را ورق میزنم و میگذارم نسیمش به محاسنم بخورد و خنکم کند. به کاغذ کشمیری میگویم تن محبوب. به جلدها خیره میشو و نگاهشان میکنم و حدیث دل با آنها میگویم.
من عارف کتاب و کلماتم. پس بقچه را رها نکردم و کتابها را زیر عبایم گرفتم و همچنان دویدم و دویدم؛ آدمم از دنبالم زمین میخورد، بلند میشود و دوباره میدود.