پاییز فصل آخر سال است

شناسه محصول: C10100119 دسته: ,
نقد و بررسی اجمالی

این‌ همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می‌ کنند. بیدار می‌ شوند و می‌ خورند و می‌ دوند و می‌ خوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟ بابا گفت جوری زندگی کن که بعد از تو آدم‌ ها تو را یادشان بیاید.
تئاتر نونهالان گیلان اول شده بودم. بابا ماشین آقاجان را گرفته بود و مرا آورده بود خانه. لباس شیطان را از تنم درنیاورده بودم هنوز. شنل و شاخ و دمی که مامان درست کرده بود نمی‌ گذاشت درست راه بروم. بابا برایم یک عروسک جایزه خریده بود. کله‌ عروسک را کنده بودم. داشتم چشمش را از گردنش می‌ آوردم بیرون. می‌ خواستم بفهمم چرا وقتی می‌ خوابانمش چشم‌ هایش بسته می‌ شود. بابا عروسک را گرفت و گذاشت کنار. مرا نشاند رو به‌ روی خودش. گفت من کسی نشدم، اما تو و رامین باید بشوید. یادت می‌ ماند؟ گفتم آره بابا، یادم می‌ ماند.
فردایش رفت و دیگر نیامد. چی از بابا به من رسید غیر از این حرف و چشم‌ های سبزش؟ نیامد که ببیند حرفش زندگی مرا خراب کرده. خودش کسی نشد، من چرا باید می‌ شدم.

مشخصات کلی
سایر مشخصات
وزن

اندازه

تعداد صفحات

نوع جلد

نویسنده

مترجم

ناشر

شماره چاپ

تاریخ چاپ

شابک

موضوع

پرسش و پاسخ

    برای ثبت پرسش، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید

    نقد و بررسی